بخوان!ا
برایم از شعرهایی بخوان که هیچ گاه نسروده ای
از عاشقانه هایی که هیچ وقت نوشته نشده
بخوان
که چشمان ، من
جبرئیل توست
تو تنها بخوان
بخوان …
آدم های تنهــا
از غــم خــداحــافظــی بیـــزارنــد !
فقــط یک شـب بی ســر و صــدا چمــدان هایشــان را می بنــدنــد و
میـــرونــد تا ...
تنهــاتــر شــونــد !!!
سلامتیه اونی که وقتی توی آغوشش منومیگیره،
همه ی وجودم میـــــــــــــ لرزه...
نه ازترس یا سرما، واسه وحشت از فردای بدون اون!
آسمـان هـم کـه بـاشی
بـغلت خـواهــم کـرد …
فـکر گـستـردگـی واژه نبـاش
هـمه در گـوشه ی تـنـهایـی مـن جـا دارنـد …
پـُر از عـاشـقـانـه ای تـو
دیـگر از خـدا چـه بـخواهــم ؟؟؟…
بخوان!ا
برایم از شعرهایی بخوان که هیچ گاه نسروده ای
از عاشقانه هایی که هیچ وقت نوشته نشده
بخوان
که چشمان ، من
جبرئیل توست
تو تنها بخوان
بخوان …
میانِ آدمـــک هایِ هـــــزار رنـــــگ…
دلباخته یک رنـــگی او شدم
افــسوس…
گذر زمان بیرنـــگش کرد
کم رنگ…
وکم رنگ تر…..
وآخـــ ـــــر
مــَــــــحـــــــــو ..!
چقـــدر کم توقع شده ام ….
نه آغوشت را می خواهـــم ،
نه یک بوســـه
نه حتـــی بودنت را …
همیـــن که بیایــی و از کنـــارم رد شوی کافی است…
مرا به آرامش می رسانــد حتــی
اصطکــاک سایه هایمـــان …
دختر : یه چیز بگم؟
پسر : آره بگو
دختر:تو قشنگترین لبخند دنیا رو داری. .
پسر :من یه چیز بگم ؟
دختر: بگو
پسر:اون فقط بخاطر وجود تو وجود داره...
در یک روز خزان پاییزی پرستویی را در حال مهاجرت دیدم به او گفتم:
چون به دیار یارم میروی به او بگو دوستش دارم ومنتظرش می مانم.
بهار سال بعد پرستو نفس نفس زنان آمد.
و گفت:
دوستـــــش بدار ولی منتظــــــــرش نمـــــــــان.
خدا رو شکر…
دیگر هیچ گاه گرسنه نیستم
به یمن وجودت
هر روز ســــــــه وعده غــــــــم میخورم…
بـــــــــاران …
بهانــــــــــه ای بود …
که زیر چتــــــــــر من ،
تا انتهای کــــــــــــــــــــــــــوچه بیایــــــــــــی
کـــــــــاش …
نه کــــــــــــــوچه انتهایی داشت …
وَ
نه بــــــــــاران بند می آمــــد…
سبد قلبم را پر خواهم کرد از عطر تنــت ،
تا که یادم باشد روزی اینجا بودی…
نزدیک تر از من به خودم…!
رویا هایی هست که هرگز تعبیر نمی شوند…
اما همیشه شیرین اند…
مثل رویــــای داشتن تـــــــو…
مثل غرق شدن من ،در بوسه های داغ و تب دار تــــــــو…
این روزها دچار سر گیجهام
تلخ تر از تلخ…
زود می رنجم ، انگار گمشدهام! حتی گاهی میترسم …
چه اعتراف بدی…
شاید لحظه کوچ به من نزدیک شده، دلم هوای سردی غربت دارد …
میمانم در کنار خاطراتت..
با سکوتی مه آلود در شبی آرام..
در برکه ای خاموش..
هنوز هم صدای جیر جیر با رقص ستاره ها مرا به خواب میبرند…
راستی سقف روئیایت چه رنگیست..؟؟
آرامشی ملیح در گوشه چشمانم..
مانند بارانی بروی شیروانی..
اما…
ناودان ندارد..!!
غصه هایم درون سینه ام به چاه میروند.
خسته شدم از این ابهام
چه توی درس
چه توی زندگی
حتی حرف زدن آدما همه شده ابهام
خدا ... خسته شدم
رفتم نشستم کنارش
گفتم: برای چی نمیری گلات رو بفروشی؟
گفت:بفروشم که چی؟
تا هفته قبل میفروختم که با پولش ابجیمو ببرم دکتر دیشب حالش بد شد و مُرد ...
بعد با گریه گفت:تو میخواستی گل بخری؟
گفتم:بخرم که چی؟
تا دیروز میخریدم برای عشقم امروز فهمیدم باید فراموشش کنم...!
اشکاشو که پاک کرد, یه گل بهم داد با مردونگی گفت:
بگیر باید از نو شروع کرد تو بدون عشقت,من بدون خواهرم...
اسمـــــت چی بــــــود؟؟؟
می خــــــــــواهم
بن بســـــــت های زندگیـــــــــم را
به نامـــــــــــــت
بکنــــــــــــم….
بــــــاور کن خیلی حـــــــرف است
وفـــــــــادار دســـــــــت هایی باشی ،
که یکبار هم لمســـــــشان نکرده ای…
از تو عبور میکنم ، فقط نگاه میکنی
من اشتباه میکنم ، تو هم گناه میکنی
ازم عبور میکنی ، ببین، سقوط میکنم
به من نگاه کن ، بزن ، فقط سکوت میکنم
اولین بار که گفتی دوستم داری
گریه ام گرفت…
حالا اگر کسی بگوید دوستم دارد ؛
خنده ام میگیرد…
نترس…
اگر هم بخواهم از این دیوانه تر نمی شوم
گفته بودم بی تو سخت می گذرد بی انصاف
حرفم را پس میگیرم…
بی تو انگار اصلا نمی گذرد!…
مدت هاســـــت
نه به آمدن کسی دل خوشـــــــم…
نه از رفتن کسی دل گیـــــــر…
بی کسی هم عالمــــــــــــی دارد…
توی دنیا
دوتا نا بینا میشناسم
یکی تو که هیچ وقت عشقم رو ندیدی
یکی من که کسی جز تو ندیدم…
آنقدر پیش این و آن از خوبی هایت تعریف کرده بودم
که وقتی سراغت را می گیرند …
شرم دارم بگویم تنهایم گذاشت…
داغونی ام از آنجا شروع شد که فهمیدم …
از میان این همه “بود”من در آرزوی یکی ام که ” نبود “
ϰ-†нêmê§ |