يعـــني
جـــاذبه اش
آنـــقدر زيـــاد بـــود
که مـــن هم
از چشمـــانت افــــــتادم...؟؟
پــــــلک ميزنـــم
و به سقـــف خيـــره ميشوم.
با نبـــــــــودنت چکـــــــــار کـــنم؟
يـــادش بـــخير
من بـــودم و تـــو....او بـــود و ديـــگري
ايـــن روزها..تـــويي و او
مـــن مـــاندم و خـــدا ...
تــــــو مي روي
مـــن مي روم
تـــو از ايـــنجا - مـــن ازايـــنجا
کـــاش مي فـــهميدي از ايـــنجا ........تــــــــــــا....... ايـــنجا
چـــقدر فـــاصــــــله است
لعـــنتي دســـتِ کـــم
بـــين شـــعرهـــاي مـــن
دستـــش را نگـــير
بــــــي انـــــــــصاف!
مــــــردم دارنــــــد اين شـــعرها را مــــــي خــــــوانــــــند...!
هــــــر بـــار
بـــه دردِ هـــم خـــورديم
داد ِمـــان در آمــــــد
مـــــــــا
بـــه دردِ هـــم نـــمـــي خـــوريم
خــــــدايا , خـــطا از مــن است , مـــيدانم
از من که ســـالهاست گـــفته ام " ايـــاک نـــعبد " ,
اما به ديـــگران دل ســـپرده ام
ازمن که سالـــهاست گفـــته ام "ايـــاک نـــستعين ",
امـــا به ديـــگران تکـــيه کرده ام ...
امـــا تـــو رهــــــــــــايــــــم نکـــن
ميـــخــواهــــَـــــم ...
دم گــوشـت چـــــيزي بــگويــَــم خــُــــــــــــــــدا !
ايــــــن يــِــک اعــتـراف اســــت
مـــــــــن بـــي او دوام نــِــمي آورم
تـــــــــــــــــــــا صــُبــح
عشق مثل عبادت کردن می مونه؛
بعد از اینکه نیت کردی
دیگه نباید به اطرافت نگاه کنی ...
اما من و تو
دور از هم می پوسیم
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از زیستن بی تو
دراین لحظه پر دلهره است
دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست
از سر این بام
این صحرا این دریا
پر خواهم زد خواهم مرد
غم تو این غم شیرین را
با خود خواهم برد …
آهــاي با تــو هــستم که فقــط خــودتو ميبيني
حسرت چــيزي نيــست که من بخــورم
حــسرت
اون چــيزيه که به دلــت ميــذارم
…
من ديگــه اون آدم قبــلي نــــيســتم
گاه می اندیشم
خبر ِ مرگ ِ مرا با تو چه کس می گوید ؟
آن زمان که خبر ِ مرگ مرا
از کسی می شنوی ، روی تو را
کاشکی می دیدم
شانه بالا زدنت را ،
ــ بی قید ــ
و تکان دادن ِ دستت که ،
ــ مهم نیست زیاد ــ
و تکان دادن ِ سر را که ،
ــ عجیب ! عاقبت مُرد ؟
ــ افسوس !
کاشکی می دیدم !
من به خود می گویم :
« چه کسی باور کرد
جنگل ِ جان ِ مرا
آتش ِ عشق ِ تو خاکستر کرد ؟ »
یكی می پرسد : اندوه تو از چیست ؟
سبب ساز سكوت مبهمت كیست ؟
برایش صادقانه می نویسم: برای آنكه باید باشد و نیست...
زندگی زیباست .. زشتی های آن تقصیر ماست
در مسیرش هرچه نازیباست .. آن تدبیر ماست
زندگی آب روانیست .. روان می گذرد
آنچه تقدیر من و توست .. همان می گذرد ...
من به دلتنگی شبهای ملول
و تهی مانده خود از شادی
ذهنم از خاطرها سرشار
من به تنهایی خویش و به تنهایی باغ...
و به یک معجزه می اندیشم...
کدام راه است
که پای خسته را نشناسد
کدام کوچه
خالی از خاطره است
و کدام دل
هرگز نتپیده
به شوق دیدار
بیا...
تا برایت بگویم
از سختی انتظار
که چگونه
در دیده های بارانی
رنگ هذیان به خود می گیرد
میدونم دلت خیلی از من پُره .. میدونم چه زجری داری میکشی منو با تموم بدیهام ببخش .. که هر لحظه از عاشقی دم زدم چشاتو ندیدم، ازت دل بریدم پُر از بغض و دردی، چقدرگریه کردی نمی دونم اصلاً چرا بیخودی .. من از اون همه عاشقی رد شدم
همه زنـدگیتو به هم ریختم و .. عزیزم تو حق داری دلخور بشی
تو خواستی بمونی، بسوزی به پام .. منِ لعنتی زیر حرفم زدم
دارمبی تو دنیامو از دست میدم
میترسم که هیچ وقت دیگه برنگردی
یه عمری برای تو جون دادم و .. فقط تو یه لحظه با تو بد شدم
همون لحظه دنیامو وارونه کرد .. یه حسی چشامو رو عشق تو بست
دلم از دل عاشقت دل بُرید … دلت از همین دل بریدن شکست
چشام رنجور شدن
قلبم دیونه شده
کنار شوفاژ نشستم
ولی تا مغز استخونم یخ زده
دلم پر میزنه صداشو بشنوم
خریت محض اینه که دنیام خاکستری شده
بخاطر تو
تویی که برات میمیرم ولی
حتی برام تب نکردی...
فیزیک بعدترها ثابت می کند
در روزهای بارانی
جای خالی آدم ها بزرگتر می شود . . .
میای میدونم...
روزگاریست دارم جمع و جور میکنم بروم
که ترکت کنم
اما از کدام راه باید بروم؟
کدام قدم را بردارم تا این راه مدور به چشمان تو ختم نشود؟
این حافظه ی لعنتی را از کجا به کجا ببرم؟
بگو از کدام لحظه ی زندگیم عبور نکردی
بگو تا از همان
سو رها شوم..... .
روزهای سختی رو میگذرونم...
وقتی که نیستی همه چیز تنگ میشود
نفسم
دنیایم
دلم. . .
ممنونم از شب رویا
که بازم وقت دلتنگی به دادم میرسه....!
ممنون از غم كه همیشه و هر جا با منه وتنهام نمی ذاره...
هنوز به دیدار خدا می روند ...
خدایی که در یک مکعب سنگی خود را حبس کرده !!
خدا همین جاست ، نیازی به سفر نیست !
خدا همان گنجشکی است که صبح برای تو می خواند ،
خدا در دستان مردی است که نابینایی را از خیابان رد می کند،
خدا در اتومبیل پسری است که مادر پیرش را
هر هفته برای درمان به بیمارستان می برد ،
خدا در جمله ی " عجب شانسی آوردم"است !!
خدا خیلی وقت است که اسباب کشی کرده و آمده نزدیک من و تو!!
خدا کنار کودکی است که می خواهد از فروشگاه شکلات بدزد !!
خدا کنارساعت کوک شده توست، که می گذارد 5 دقیقه بیشتر بخوابی!
از انسانهای این دنیا فقط خاطراتشان باقی می ماندو یک عکس با روبان مشکی،
از تولدت تا آن روبان مشکی ، چقدر خدا را دیدی ؟!
خدا را 7 بار دور زدی یا زیر باران کنارش قدم زدی؟
خدا همین جاست، نه فقط در عربستان!
خدا زبان مادری تو را می فهمد، نه فقط عربی را !
خــــدایـــــا دوسـتـــت دارم...
يکرنگ که باشي،
زود چشمشان را ميزني،
خسته ميشوند از رنگ تکراريت،
اين روزها دوره ي رنگين کمان هاست…
انسانها ماشــيني ، ارتباط وايرلــس ، دوستيها مــجازيه !
حتي کودکان ؛ شادي را در پلي استيشن جستجو ميکنند !
... سفره هاي پرمهر ،بوي غذاي ناب پخت مادري،
در سفارش فست فود خلاصه است !
معني زندگي را در گــوگــل جستجو بايد کرد
خوب ميدانم كه يك روز،
يكي از همان روزهايي كه خيلي هم دور نيست
مجبورم ببوسم و بگذارم كنار......
تمام چيزهايي را كه نداشتيم
دستهايت را،
عاشقي ات را....
همه را!.....
زندگي به من آموخت عادت احمقانه ايست
چسبيدن به چيزهايي كه مال تو نيستند.....
شــده بالشتونو بغل کنين و يه دل سيــر بلند بلند گريه کنــين
براي اينکه کــسي هم صداتونو نشنوه بالــشو بگيــرين جلو دهنــتون
بــعدش يکي با حــرفاش آرومتــون کنه.
اون وقته که حــس مي کنيــن
چــقدر خوشبخــتين که اون يک نــفر رو داري
غــرقِ سکـــــوت مي شوم
وقتي که تـــو ، عشــــق را
در چشمانِ خيس مـــن
ناديـــده مي گيــــري
گوشه نــدارد که يـکـــ گوشه اش بنشينم و نفسي تــازه کنم
…
گــرد گــرد است اين زمين.. ايــن روزگــــار
خوب ميدانم كه يك روز،
يكي از همان روزهايي كه خيلي هم دور نيست
مجبورم ببوسم و بگذارم كنار......
تمام چيزهايي را كه نداشتيم
دستهايت را،
عاشقي ات را....
همه را!.....
زندگي به من آموخت عادت احمقانه ايست
چسبيدن به چيزهايي كه مال تو نيستند
ديـگـران مـي پـرسـنـد؛ بـيـداري؟ آري بـي"دار"م...
چـرا کـه اگـر دار"ي داشـتـم...
يـا قـالـي زنـدگـي ام را خـودم مـي بـافـتـم...
يـا زنـدگـي ام را بـه "دار" مـيـاوِيـخـتـم. ..
و خـــــــلاصه پــس بـــي "دار" بــــي "دار"م
برگهاي پاييزي
سرشار از شعور درخت اند
وخاطرات سه فصل رابر دوش مي کشند
آرام قدم بگذار...
برچهره تکيده آنها
اين برگها حرمت دارند...
درد پاييز درد "دانستن" است
انســان ها هر از چند گاهـي ، از جايي مي اُفتند .
از پـا ...
از نــــفـــس ...
از لَبـه پــــرتگاه ...
ازاين ور بوم ...
از دماغــِ فيل ...
از چالـه به چاه ...
از عـــرش به فرش ...
اَز چــــشـــــم ...
اَز چـــــــشـــــم ...
اَز چــــــــــشـــــــــم
سَـرم را نــه ظلـم مـيتـوانـد خَـم کنـد
نـــه مـرگـــ
نـــه تــرس
سَـرم فـقـط بـراي بـوسيـدن دستـــ هـاي تـو خَـم مـيشـود
یه آغوش هایی هست که به آدم انرژی میده...
یه نگاه هایی هست که به آدم جرات میده...
یه لبخند هایی هست که به آدم قدرت زندگی میده...
باور کن باورهایم را به نامت میزنم...فقط برگرد که بی اندازه دلتنگم
باور کن برایت انگونه که خواسته ای می شوم
انگونه که تا کنون نبوده ام
باور کن برایت...فرشته میشوم...دلدار میشوم...دلتنگ میشوم...مجنون میشوم
و در یک جمله
تو باشی و بیای
ادم میشوم . . .
باور کن این روزهایم بدون تو...سخترین روزهای عمرم بوده
گرچه گذشته بی تو
اما. . .
سخترین روزهای عمر برمن گذشته
اینجا بارانی لبریز از سرزنش بر سرم میبارد
هوای روحم ... طوفانی ست...
دردهایم که درد میگیرند مرحمی نیست جز بی کسی
....
اسمان قلب من سخت گرفته است . . .
عاشــق بودن را مــن يــادت دادم . .
دوســت داشــتن را مــن يــادت دادم . .
اما هــيچــوقــت يــادت نــدادم کــه چــگونه فــرامــوشــم کنــي !
چــه کســي فرامــوش کــردنــم را يــادت داد !!؟
حــموم بــودم،
خــواب بــودم،
اســتخر بــودم،
کــلاس بــودم،
ســايلنــت بــود،
گــوشيم شــارژ نداشــت،
بــابــام تــو اتــاقم بــود...
اينا هــمون جــواب هاي اَبــلهانه اِي که بعــضــي ها که دارن خــيانت ميــکنن مــيگن
کــــلا ايــنا رو شــنيدي بــگو بــاشــه..هــــه
ϰ-†нêmê§ |