کدام راه است
که پای خسته را نشناسد
کدام کوچه
خالی از خاطره است
و کدام دل
هرگز نتپیده
به شوق دیدار
بیا...
تا برایت بگویم
از سختی انتظار
که چگونه
در دیده های بارانی
رنگ هذیان به خود می گیرد
میدونم دلت خیلی از من پُره .. میدونم چه زجری داری میکشی منو با تموم بدیهام ببخش .. که هر لحظه از عاشقی دم زدم چشاتو ندیدم، ازت دل بریدم پُر از بغض و دردی، چقدرگریه کردی نمی دونم اصلاً چرا بیخودی .. من از اون همه عاشقی رد شدم
همه زنـدگیتو به هم ریختم و .. عزیزم تو حق داری دلخور بشی
تو خواستی بمونی، بسوزی به پام .. منِ لعنتی زیر حرفم زدم
دارمبی تو دنیامو از دست میدم
میترسم که هیچ وقت دیگه برنگردی
یه عمری برای تو جون دادم و .. فقط تو یه لحظه با تو بد شدم
همون لحظه دنیامو وارونه کرد .. یه حسی چشامو رو عشق تو بست
دلم از دل عاشقت دل بُرید … دلت از همین دل بریدن شکست
چشام رنجور شدن
قلبم دیونه شده
کنار شوفاژ نشستم
ولی تا مغز استخونم یخ زده
دلم پر میزنه صداشو بشنوم
خریت محض اینه که دنیام خاکستری شده
بخاطر تو
تویی که برات میمیرم ولی
حتی برام تب نکردی...
فیزیک بعدترها ثابت می کند
در روزهای بارانی
جای خالی آدم ها بزرگتر می شود . . .
میای میدونم...
روزگاریست دارم جمع و جور میکنم بروم
که ترکت کنم
اما از کدام راه باید بروم؟
کدام قدم را بردارم تا این راه مدور به چشمان تو ختم نشود؟
این حافظه ی لعنتی را از کجا به کجا ببرم؟
بگو از کدام لحظه ی زندگیم عبور نکردی
بگو تا از همان
سو رها شوم..... .
روزهای سختی رو میگذرونم...
وقتی که نیستی همه چیز تنگ میشود
نفسم
دنیایم
دلم. . .
ممنونم از شب رویا
که بازم وقت دلتنگی به دادم میرسه....!
ممنون از غم كه همیشه و هر جا با منه وتنهام نمی ذاره...
هنوز به دیدار خدا می روند ...
خدایی که در یک مکعب سنگی خود را حبس کرده !!
خدا همین جاست ، نیازی به سفر نیست !
خدا همان گنجشکی است که صبح برای تو می خواند ،
خدا در دستان مردی است که نابینایی را از خیابان رد می کند،
خدا در اتومبیل پسری است که مادر پیرش را
هر هفته برای درمان به بیمارستان می برد ،
خدا در جمله ی " عجب شانسی آوردم"است !!
خدا خیلی وقت است که اسباب کشی کرده و آمده نزدیک من و تو!!
خدا کنار کودکی است که می خواهد از فروشگاه شکلات بدزد !!
خدا کنارساعت کوک شده توست، که می گذارد 5 دقیقه بیشتر بخوابی!
از انسانهای این دنیا فقط خاطراتشان باقی می ماندو یک عکس با روبان مشکی،
از تولدت تا آن روبان مشکی ، چقدر خدا را دیدی ؟!
خدا را 7 بار دور زدی یا زیر باران کنارش قدم زدی؟
خدا همین جاست، نه فقط در عربستان!
خدا زبان مادری تو را می فهمد، نه فقط عربی را !
خــــدایـــــا دوسـتـــت دارم...
يکرنگ که باشي،
زود چشمشان را ميزني،
خسته ميشوند از رنگ تکراريت،
اين روزها دوره ي رنگين کمان هاست…
انسانها ماشــيني ، ارتباط وايرلــس ، دوستيها مــجازيه !
حتي کودکان ؛ شادي را در پلي استيشن جستجو ميکنند !
... سفره هاي پرمهر ،بوي غذاي ناب پخت مادري،
در سفارش فست فود خلاصه است !
معني زندگي را در گــوگــل جستجو بايد کرد
خوب ميدانم كه يك روز،
يكي از همان روزهايي كه خيلي هم دور نيست
مجبورم ببوسم و بگذارم كنار......
تمام چيزهايي را كه نداشتيم
دستهايت را،
عاشقي ات را....
همه را!.....
زندگي به من آموخت عادت احمقانه ايست
چسبيدن به چيزهايي كه مال تو نيستند.....
شــده بالشتونو بغل کنين و يه دل سيــر بلند بلند گريه کنــين
براي اينکه کــسي هم صداتونو نشنوه بالــشو بگيــرين جلو دهنــتون
بــعدش يکي با حــرفاش آرومتــون کنه.
اون وقته که حــس مي کنيــن
چــقدر خوشبخــتين که اون يک نــفر رو داري
غــرقِ سکـــــوت مي شوم
وقتي که تـــو ، عشــــق را
در چشمانِ خيس مـــن
ناديـــده مي گيــــري
گوشه نــدارد که يـکـــ گوشه اش بنشينم و نفسي تــازه کنم
…
گــرد گــرد است اين زمين.. ايــن روزگــــار
خوب ميدانم كه يك روز،
يكي از همان روزهايي كه خيلي هم دور نيست
مجبورم ببوسم و بگذارم كنار......
تمام چيزهايي را كه نداشتيم
دستهايت را،
عاشقي ات را....
همه را!.....
زندگي به من آموخت عادت احمقانه ايست
چسبيدن به چيزهايي كه مال تو نيستند
ديـگـران مـي پـرسـنـد؛ بـيـداري؟ آري بـي"دار"م...
چـرا کـه اگـر دار"ي داشـتـم...
يـا قـالـي زنـدگـي ام را خـودم مـي بـافـتـم...
يـا زنـدگـي ام را بـه "دار" مـيـاوِيـخـتـم. ..
و خـــــــلاصه پــس بـــي "دار" بــــي "دار"م
برگهاي پاييزي
سرشار از شعور درخت اند
وخاطرات سه فصل رابر دوش مي کشند
آرام قدم بگذار...
برچهره تکيده آنها
اين برگها حرمت دارند...
درد پاييز درد "دانستن" است
انســان ها هر از چند گاهـي ، از جايي مي اُفتند .
از پـا ...
از نــــفـــس ...
از لَبـه پــــرتگاه ...
ازاين ور بوم ...
از دماغــِ فيل ...
از چالـه به چاه ...
از عـــرش به فرش ...
اَز چــــشـــــم ...
اَز چـــــــشـــــم ...
اَز چــــــــــشـــــــــم
سَـرم را نــه ظلـم مـيتـوانـد خَـم کنـد
نـــه مـرگـــ
نـــه تــرس
سَـرم فـقـط بـراي بـوسيـدن دستـــ هـاي تـو خَـم مـيشـود
یه آغوش هایی هست که به آدم انرژی میده...
یه نگاه هایی هست که به آدم جرات میده...
یه لبخند هایی هست که به آدم قدرت زندگی میده...
باور کن باورهایم را به نامت میزنم...فقط برگرد که بی اندازه دلتنگم
باور کن برایت انگونه که خواسته ای می شوم
انگونه که تا کنون نبوده ام
باور کن برایت...فرشته میشوم...دلدار میشوم...دلتنگ میشوم...مجنون میشوم
و در یک جمله
تو باشی و بیای
ادم میشوم . . .
باور کن این روزهایم بدون تو...سخترین روزهای عمرم بوده
گرچه گذشته بی تو
اما. . .
سخترین روزهای عمر برمن گذشته
اینجا بارانی لبریز از سرزنش بر سرم میبارد
هوای روحم ... طوفانی ست...
دردهایم که درد میگیرند مرحمی نیست جز بی کسی
....
اسمان قلب من سخت گرفته است . . .
عاشــق بودن را مــن يــادت دادم . .
دوســت داشــتن را مــن يــادت دادم . .
اما هــيچــوقــت يــادت نــدادم کــه چــگونه فــرامــوشــم کنــي !
چــه کســي فرامــوش کــردنــم را يــادت داد !!؟
حــموم بــودم،
خــواب بــودم،
اســتخر بــودم،
کــلاس بــودم،
ســايلنــت بــود،
گــوشيم شــارژ نداشــت،
بــابــام تــو اتــاقم بــود...
اينا هــمون جــواب هاي اَبــلهانه اِي که بعــضــي ها که دارن خــيانت ميــکنن مــيگن
کــــلا ايــنا رو شــنيدي بــگو بــاشــه..هــــه
سـلـامـتـي اونــايـي کـه
از تـنـهــايـي شـونـه کـه الـان تـو ايـن دنـيــاي مـجـــازي هـسـتـن . .
سـلـامـتـي تمام اونــايـي کـه مــــن رو نميشناسن ولي نوشــته هامو ميــخونن
نـــه مشــاور نــياز است
نـــه روانــشناس
نـه تــجويــز قــرص هاي رنــگي
فــقط دو دقــيقــه بگويــيد
کبــــــــري بــيايد
ميــخــواهم تصــميم بگــيرم
هــنوز هم عاشــقانههايم را عاشــقانه براي تــو مينــويسم.
هنــوز هم در ازدحــام اين هــمه بي تو بــودن از با تــو بودن حــرف ميزنم.
هــنوز هم باور دارم عــشق ما جــاودانه است.........
خدايـــــــــــــا
ممــنونم ازت بابــت خيــلي چــيزا
يه چــيزايي که زيــاد بهش فــکر نميکنــيم
مــثلاً به بيــمارستان هايي که پــر از مريــض هــستو ما جــزوه اونــا نيــستيم
مــثلاً به همــين خــونه ايي که ميــدونيم فــرداهم هــست و آواره ي خــيابونا نمــيشيم
مــثلاً به ايــنکه صــبح و ظــهر و شــب سير از پــاي ســفره بلند شــديم
خــــــــــدايا از ايــن مــــثلاً ها خيــــــــــلي زياده خيـــــــــــلي
خــــدايا بــي انــصافيه مــنو بــبخش اگــر گــاهي ....
نــه حــتما بعــضي اوقــات خــيلي خــيلي بــي انــصاف ميــشم
شــــــــــــــکــرت
فــرقي نمــيکنه هــواي الان چند نــفره ست!!
مهــم اينه که تــو نيــستي و من...
مجــبورم" تنــهائي",
دلتــنگي آسمــون
رو تـــــــــــــــحــــــــــــمـــــــــــل کنم
...!
رفتــم گفتـم از "خـــــيرش" مـي گــذرم
.....
شنيـدم کـه زيــر لب گُفـت از "شــــــرش" خــلاص شـــدم
...
بــي انصـــــاف
دلــم بــــد جور گــرفته
بد جور بغــض کــردم
کــاش دلــداريم ميــدادي
کــ ـ ـ ـ ـاش
نشستــه ايــم و بــا هــم نقطــه بـازي ميکنيــم
خــودم و دلــــم را ميگـــويــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم!
زبـــان نفهـم نمـي فهمـد قـــــواعـــد بــــازي را!
تمــــام خـــــانــه هــــا را بـــا اســـــــــــــــــــــــم تـــو پــر ميکنـــد
خيالـــت همه جـــا با مــن است
امــ ـــ ــــ ـــ ــــ ــا ...
دلــم گرمــاي بودنـــت را ميخواهــد
نه ســـردي خيالـــت را
بــــــراي دوبــــاره آمـــدنـــش دعـــا نکـــن ،
شـــايـــد وقتـــي آمـــد ؛
هـــمـــانـــي نبـــاشـــد کـــه رفـــته بـــود
بـــه مــن کـــه رســـــيدي ؛
چــقدر سـَــرت شــــلوغ شــد
ميـــدونســـتم پــاقــدمـــم خــوبـه
امــــا نــــه ديــــگه ايـــن قـــــد
مــن ديــگه نه قلــبم رو مي خوام ،
نه خــيالت رو ،
نه خاطــراتت رو
لعنتــي فــقط از ســرم برو بيــرون ،
همــونطــور که از قــلبم رفــتي
شـــــــــــــــــــــــــا يــــــــــــــد
سرنوشت ما
خوابيدن کنار واژههاييست
که دوستشان نداريم!!!
به ســلامتــي اون پسري که به دختره دست نــزد گفت
شــايد مــاله هم نبــاشيم نمــيخوام دســت خورده باشــي
ϰ-†нêmê§ |